گاهی مثل بهار: پر از امید و طراوتم... گاهی مثل تابستان: کسلم و خسته! گاهی مثل پاییز: پر از رنگم ولی تنها... گاهی مثل زمستان: سردم و بی تفاوت! گاهی مثل تمام فصل ها فقط در حال گذرم و عبور... همیــــن!!!
حکایت دریاست زندگی گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی گاهی هم فرو می رویم، چشم های مان را می بندیم، همه جا تاریکی است.
کاش می شد سرنوشت خویش را از سرنوشت کاش می شد اندکی تاریخ را بهتر نوشت کاش می شد پشت پا زد بر تمام زندگی داستان عمر خود را گونه ای دیگر نوشت کاش می شد همچو سعدی رفت و رفت ورفت ورفت قصه دلدادگی را بی در و پیکر نوشت کاش می شد همچو حافظ فارغ از وابستگی بی خود از خود بود و یک دیوان شعر تر نوشت کاش می شد همچو مولانا زقرآن مغز را برگزید و پوست را بگذار بهرخر نوشت کاش می شد همچو خیام از فراز قله ها جنگ شعر و دانش و اندیشه را ازبرنوشت کاش می شد همچو فردوسی به سی سال تمام حکمت و تاریخ حکمت را به یک دفتر نوشت کاش می شد چون نظامی راوی صد بزم بود عشق را با قصه شیرین تر از شکر نوشت کاش می شد این غزل را پاره کرد و دور ریخت جای آن یک چامه خونین خنیاگر نوشت
تو پادشاه عالمی خودت را کوچک ندان تو بهترین مخلوق خداوند حکیمی سلیمان باش و دستور بده به خشمت بگو: برو اونطرف وایسا، برو و بر سر تکبرم خالی شو. به قهرت بگو: شما بفرمایید و بین من و جناب دروغ قهر برقرار کنید. به دیو درونت قاطعانه بگو: نـــــــــه، من غلام ِ تو نیستم، تو غلام منی. مانند سلیمان مُـلک وجودت را فرمانروایی کن!
سخنی با عزیزانم:
مادر عزیزم ومهربانتریم که هر چه آموخته ام ، تو اولین معلم و بهترین استادم بودی وهستی...
پدرعزیز و مهربانم،جانم فدای نگاه پر از مهرت که هرچه دارم از دعای خیر توست...
دختر عزیزتر از جانم...
پسر عزیزتر از جانم...
همسر مهربانم و همیشه همراهم...
این وبلاگ یادگاری است از من تا اگر روزی نبودم؛ مرور بخشی از لحظات عمرم شادی بخش لحظات عمرتان باشد.شروع وبلاگ 1393/10/13