پاییز هزار رنگ میرود و زمستان سپیدرنگ از راه میرسد و در این میان شبی است بلند به بلندای یک فرهنگ آیینی رنگارنگ بسان پاییز و درون مایهای پاک و سپید به رنگ زمستان یلدا مبارکـــــــ عزیزان...
شب یلدا مصادف با تولد داداش عزیزمنم هست .به همین خاطر هرسال جشن تولد و
جشن یلدامون در یک شب برگزار می شه...
تولدت مبارک باشه داداش عزیزم.دامادیت ان شاءالله...
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود
هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد...... دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟ گله هارابگذار! ناله هارابس کن! روزگارگوش ندارد که تو هی شِکوه کنی! زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را... فرصتی نیست که صرف گله وناله شود! تابجنبیم تمام است تمام!! مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت.... یاهمین سال جدید!! بازکم مانده به عید!! این شتاب عمراست ... من وتوباورمان نیست که نیست!! زندگی گاه به کام است و بس است؛ زندگی گاه به نام است و کم است؛ زندگی گاه به دام است و غم است؛ چه به کام و چه به نام و چه به دام...
زندگی معرکه همت ماست...زندگی می گذرد...
زندگی گاه به نان است و کفایت بکند؛ زندگی گاه به جان است و جفایت بکند؛ زندگی گاه به آن است و رهایت بکند؛ چه به نان و چه به جان و چه به آن... زندگی صحنه بی تابی ماست...زندگی می گذرد...
زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد؛ زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد
***کیک تولد داداش عزیزم که مصادف با شب یلداست.البته به علت
کسالتی که دارم نتونستم اونجوری که دلم می خواست درستش
بارالها… از کوی تو بیرون نشودپای خیالم نکند فرق به حالم .... چه برانی، چه بخوانی… چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی… نه من آنم که برنجم نه تو آنی که برانی.. نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد… نروم باز به جایی پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی من به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی باز کن در که جز این خانه مرا, نیست پناهی.
به آن هایی که دوستشان دارید بی بهانه بگویید دوستت دارم بگویید در این دنیای شلوغ سنجاقشان کرده اید به دلتان بگویید گاهی فرصت با هم بودنمان کوتاه تر از عمر شکوفه هاست شما بگویید،حتی اگر نشنوند……
تو پادشاه عالمی خودت را کوچک ندان تو بهترین مخلوق خداوند حکیمی سلیمان باش و دستور بده به خشمت بگو: برو اونطرف وایسا، برو و بر سر تکبرم خالی شو. به قهرت بگو: شما بفرمایید و بین من و جناب دروغ قهر برقرار کنید. به دیو درونت قاطعانه بگو: نـــــــــه، من غلام ِ تو نیستم، تو غلام منی. مانند سلیمان مُـلک وجودت را فرمانروایی کن!
سخنی با عزیزانم:
مادر عزیزم ومهربانتریم که هر چه آموخته ام ، تو اولین معلم و بهترین استادم بودی وهستی...
پدرعزیز و مهربانم،جانم فدای نگاه پر از مهرت که هرچه دارم از دعای خیر توست...
دختر عزیزتر از جانم...
پسر عزیزتر از جانم...
همسر مهربانم و همیشه همراهم...
این وبلاگ یادگاری است از من تا اگر روزی نبودم؛ مرور بخشی از لحظات عمرم شادی بخش لحظات عمرتان باشد.شروع وبلاگ 1393/10/13