از متفاوت بودن نترس! سبک زندگی خودت را داشته باش و حتی اگر نتیجه اش تنهایی بود بدان که تنهایی، بهتر از بودن در میان کسانی ست که تو را درصورتی دوست دارند که
خط بزنید از زندگیتان تمامِ آدمهاى بلاتکلیفى که غیرِ قابلِ پیش بینى اند تمامِ آدمهایى که حرف می برند و مى آورند آدمهایى که چون خودشان به جایى نرسیدند، تو را هم متقاعد می کنند به درجا زدن آدمهایى که تخریب را از تعریف بهتر بلدند آدمهایى که با کنایه حرف می زنند “سَمى”اند… آرام آرام تمامِ زندگیتان را به نابودى می کشند آرام آرام از شما فاصله می گیرند و با خیالِ راحت،زمین خوردنتان را جشن می گیرند
چون كوه نشستم من با تاب و تب پنهان صد زلزله برخیزد آنگاه كه برخیزم برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش وین سیل گدازان را از سینه فروریزم چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم چون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم ای سایه ! سحرخیزان دلواپس خورشیدند زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم
در طی بعضی طوفان های زندگی کم کم یاد می گیری که نباید توقعی داشته باشی ، مگر از خودت متوجه می شوی بعضی را " هرچند نزدیک " نباید باور کرد … می فهمی بعضی را " هرچند صمیمی " نباید حساب کرد … می فهمی بعضی را " هرچند آشنا " نمی توان شناخت … چرا که گاهی انسان ها از آنچه دوست داشتند باشند سخن می گویند، نه از آنچه هستند !!!! و این اصـلا تلخ نیست ،شکست نیست ، " آگاه شدن " نام دارد ؛ ممکن است در حین آگاه شدن درد بکشی … این آگاهی دردناک است اما … تلخ هرگز …
بارالها… از کوی تو بیرون نشودپای خیالم نکند فرق به حالم .... چه برانی، چه بخوانی… چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی… نه من آنم که برنجم نه تو آنی که برانی.. نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد… نروم باز به جایی پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی من به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی باز کن در که جز این خانه مرا, نیست پناهی.
حضرت علی (ع): ای مالک ؛ بدان اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگيزه های پنهان متهم مي كنند
ولی مهربان باش. اگر شريف و درستكار باشی فريبت مي دهند ولی شريف و درستكار باش. نيكي های امروزت را فراموش مي كنند ولی نيكوكار باش. بهترينهای خودت را به ديگران ببخش حتی اگر اندك باشد. در انتها خواهی ديد آنچه مي ماند ميان تو و خداي توست، نه ميان تو و مردم…
و چقــــــدر دیر می فهمیم که زندگــــــی همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم…
اگر توانم باشد که یک دل را از شکستن باز دارم به بیهودگی زندگی نخواهم کرد اگر یارای آن داشته باشم که یک تن را از رنج برهانم یا دردی را تسکین بخشم یا انسانی تنها را یاری کنم که دیگر بار بسوی شادی باز گردد به عبث زندگی نخواهم کرد
به آن هایی که دوستشان دارید بی بهانه بگویید دوستت دارم بگویید در این دنیای شلوغ سنجاقشان کرده اید به دلتان بگویید گاهی فرصت با هم بودنمان کوتاه تر از عمر شکوفه هاست شما بگویید،حتی اگر نشنوند……
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم گرچه در خویش شکستیم صدایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
ایستاده ام بر بام اسفند باچشمانی خیره به روزهایی که تلخ و شیرین گذشت و خاطره شد ... حالا بهار در راه است لبریز از عطر بهار نارنج سرشار از شکوه علفزار با کوله باری از شکوفه های عشق سبزه های امید و ابرهایی که آبستن باران اند ... شاید خدا خواست و این بهار درخت آرزوهایمان جوانه زد ...
سالها رفت و هنوز يک نفر نيست بپرسد از من که تو از پنجره عشق چه ها مي خواهي صبح تا نيمه ي شب منتظري همه جا مي نگري گاه با ماه سخن مي گويي گاه با رهگذران خبر گمشده اي مي جويي راستي گمشده ات کيست؟کجاست؟ صدفي در دريا است؟ نوري از روزنه فرداهاست؟ يا خدايي است که از روز ازل پنهان است؟ بارها آمد و رفت بارها انسان شد وبشر هيچ ندانست که بود خود اوهم به يقين آگه نيست چون نمي داند کيست چون ندانست کجاست چون ندارد خبر از خود که خداست …..
حرفهای ما هنوز ناتمام .... تا نگاه میکنی : وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی! پیش از آنکه با خبر شوی لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود آی ..... ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر میشود!
سخنی با عزیزانم:
مادر عزیزم ومهربانتریم که هر چه آموخته ام ، تو اولین معلم و بهترین استادم بودی وهستی...
پدرعزیز و مهربانم،جانم فدای نگاه پر از مهرت که هرچه دارم از دعای خیر توست...
دختر عزیزتر از جانم...
پسر عزیزتر از جانم...
همسر مهربانم و همیشه همراهم...
این وبلاگ یادگاری است از من تا اگر روزی نبودم؛ مرور بخشی از لحظات عمرم شادی بخش لحظات عمرتان باشد.شروع وبلاگ 1393/10/13